Abyss

ریشه مشکلات روابط فردی

دوشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۱، 19:3

فکر میکنم یکی از مسائلی که من را در روابط شخصی دچار بحران میکند رعایت نکردن حریم خصوصی افراد است.

درس متمم راجب حریم خصوصی را که خواندم به این موضوع پی بردم. یادم هست هلاکویی(میدانم در لیست زردهاست ولی بی سواد مطلق یا زردی مثل عنوشه و ازگل های دیگر نیست) میگفت ما مثل همین پوست فیزیکمان که بدن مارا از محیط بیرون جدا کرده یک پوست روانی داریم.

همانطور که کسی حق ندارد به من اسیب فیزیکی بزند، من هم نباید اجازه بدهم کسی به حریم روانی ام تجاوز کند.

و همینطور خود من هم نباید از حریم دیگران بگذرم، چیزی که راجب خیلی از اطرافیانم عمل نکردم.

باید بیشتر حریم ها را به رسمیت بشناسم و نسبت به رفتارم با بقیه محطاط تر باشم.

برای صمیمیت و نزدیکی نیازی نیست حریم ها را درید، کافیست زمان به درستی و در جهت درست بگذرد.

نویسنده: Saleh نظرات:

وضعیت فعلی

دوشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۱، 18:59

خب وضعیت فعلی این هست از یازده اذر دارم ریاضی میخوانم، باقی حسابان راه ابریشم یعنی از نه تا شش تا را در مدت سی روز تمام کردم. بعد فصل هفتم انتگرال الا از استاد شهریان را دیدم واقعا بدرد بخور بود.

ریاضی یک را با مس فروش شروع کرده ام ولی انچنان که میخواهم پیش نمیرود، ۱۹م است و من قسمت بیست و یکم.

وضعیت کلی شکست مطلق بوده.

تمام خاطرات موجود در ذهنم از اولین خاطره تا اوایل خانه کوهسنگی ۳۱ نوشتم.

نتیجه کلی این است که کاش کلا به دنیا نمی امدم.

هرچقدر خودم را در دید نفر سوم میگذارم، روی خطای ذهنی حساب میکنم، شاید سوگیری بوده، شاید انقدر بد که در ذهنم هست نبوده یا ذهنم دستکاری کرده یا همان مسئله ویرایش حافظه ارین اکبری یا ....، باز میبینم خیلی بیش از ماکسیمم یک انسان بفنا رفته ام. البته این شاید فکری باشد که هر شخصی میکند مثلا عابد هم میگوید زندگی من از ۹۵ درصدتان سخت تر بوده.
همه اشتباهات خودم را که فاکتور میگیرم باز ۹۰ درصد مسائل اصلا در حوزه اختیارات من نبوده.
شاید از حد شکست عبور کرده ام و هرکاری بکنم دیگر درست نمیشود، اما با اینحال حتی اگر مطمئن باشم که هیچوقت درست نمیشود، و محکوم به شکست هستم، با تاسی از ان چیزی که دیدیم، موشی که لاکپشت گازگیر نصفش کرد اما نصف دیگرش با وجود اینکه در نهایت خورده شد اما بیخیال نشد و به سمت سطح اب شنا کرد، باید ادامه بدهم.

درواقع میشومد همان حرف محمدرضا در پادکست کارنکن، فرض کنید حیوانی طعمه شکارچی شده و در دهان او گیر افتاده، و همه میدانیم راه نجاتی نیست، ایا او میگوید «خب دوستان، من گیر افتادم تسلیمم دیگر راه نجاتی نیست»؟

نویسنده: Saleh نظرات:

موزیک پلیر

© Abyss