وضعیت فعلی
خب وضعیت فعلی این هست از یازده اذر دارم ریاضی میخوانم، باقی حسابان راه ابریشم یعنی از نه تا شش تا را در مدت سی روز تمام کردم. بعد فصل هفتم انتگرال الا از استاد شهریان را دیدم واقعا بدرد بخور بود.
ریاضی یک را با مس فروش شروع کرده ام ولی انچنان که میخواهم پیش نمیرود، ۱۹م است و من قسمت بیست و یکم.
وضعیت کلی شکست مطلق بوده.
تمام خاطرات موجود در ذهنم از اولین خاطره تا اوایل خانه کوهسنگی ۳۱ نوشتم.
نتیجه کلی این است که کاش کلا به دنیا نمی امدم.
هرچقدر خودم را در دید نفر سوم میگذارم، روی خطای ذهنی حساب میکنم، شاید سوگیری بوده، شاید انقدر بد که در ذهنم هست نبوده یا ذهنم دستکاری کرده یا همان مسئله ویرایش حافظه ارین اکبری یا ....، باز میبینم خیلی بیش از ماکسیمم یک انسان بفنا رفته ام. البته این شاید فکری باشد که هر شخصی میکند مثلا عابد هم میگوید زندگی من از ۹۵ درصدتان سخت تر بوده.
همه اشتباهات خودم را که فاکتور میگیرم باز ۹۰ درصد مسائل اصلا در حوزه اختیارات من نبوده.
شاید از حد شکست عبور کرده ام و هرکاری بکنم دیگر درست نمیشود، اما با اینحال حتی اگر مطمئن باشم که هیچوقت درست نمیشود، و محکوم به شکست هستم، با تاسی از ان چیزی که دیدیم، موشی که لاکپشت گازگیر نصفش کرد اما نصف دیگرش با وجود اینکه در نهایت خورده شد اما بیخیال نشد و به سمت سطح اب شنا کرد، باید ادامه بدهم.
درواقع میشومد همان حرف محمدرضا در پادکست کارنکن، فرض کنید حیوانی طعمه شکارچی شده و در دهان او گیر افتاده، و همه میدانیم راه نجاتی نیست، ایا او میگوید «خب دوستان، من گیر افتادم تسلیمم دیگر راه نجاتی نیست»؟