آستانه تحمل نهایی
از بچگی، وقتی میدیدم آشغال زمین میریزند، اب هدر میدهند یا قوانین رانندگی را رعایت نمیکنند، خیلی ناراحت میشدم، گاهی سردرد میگرفتم.
بعد از ۱۳ ۱۴ سال، به این نتیجه رسیدم که در واقع باید همراهی کرد،و از اصول اولیه هم عدول کنیم. الان، دیگر چراغ قرمز هایی که دوربین جریمه ندارند را رد میکنم، بعد ۴۰۰ ۵۰۰ تا چراغ رد کردن یک جریمه هم نیامده. آشغال هایم را از عمد میریزم بیرون. توی خیابان یا فضای سبز. دقیقا مقابل سطل اشغال میریزم روی زمین. آب را باز میگذارم. برق ها را روشن میگذارم. گاز را الکی روشن میگذارم. شاید این واکنش دفاعی ذهن برای حفظ روان است و روی آورده به شکستن هنجارهایی که آنها را قبول داشته، تا فشار روانی را تخلیه کند. الحق که قلبم راحت تر میتپد. انگار که چرک های یک زخم یا عفونت قدیمی دارند از قلب و بدنم خارج میشوند. باید بیشتر با جماعت همراه شد. باید همرنگ جماعت شد. بی خایه، بی واکنش، ترسو.